شازده کوچولو گفت:
بعضی کارا
بعضی حرفا
بدجور دل آدمو آشوب میکنه
گل گفت مث چی؟
شازده کوچولو گفت:
مث وقتی که
میدونی
دلم برات بیقراره
و کاری نمیکنی...
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
پیراهنت را
به بند رخت می سپارم
از آن طرف دنیا
ابرها
دست و پای خود را گم می کنند
برای گل هایش
ابری
جا خوش می کند در گلویم
ابری
می نشیند در بشقابم
پیراهنت را
از بند رخت می کشم
ابرها
باران را از یاد می برند
و آرام
گوشه ای کز می کنند.
"محسن حسینخانی"
هیچ کجا، هیچ زمان،
فریاد زندگی
بی جواب نبوده است.
قلب خوب تو
جواب فریاد من است...
"احمد شاملو"
و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم.
"پرویز صادقی"
باران اگر بهانهای برای گریستنت نبود،
تو این همه از آسمان سخن نمیگفتی!
دیروز "ترانههای کوچک غربت" را میخواندم،
امروز اما پی عطر تو از خواب گل سرخ میگذرم.
به من چه که فصلِ سخن گفتن از ستاره دشوار است!
وقتی تخیل صندلی از جای تو خالی نیست
معنیِ سادهاش این است که من شاعرم هنوز!
"سید علی صالحی"
رویایت را
در بادکنک ها فوت کن
بگذار آسمانم
رنگ بگیرد.
"بهزادعبدی"
از کتاب: زیبایی ات غمگینم میکند
می آویزم خودم را
به چوب رختی احساست
شاید هوس کردی
یک روز
مرا
به تن کنی
دستان من
گرمترین شالگردن است
حلقه کن به دور گردنت
در این روز ها که
عشق در بوران بی تفاوتی
دارد یخ می زند.
"نرگس نوروزپور"
گاهی راحت تر آن است با وجودِ اندوهی که در درونتان موج می زند، لبخند بزنید!
تا اینکه بخواهید به همه عالم علت غمگینی خود را توضیح دهید.
"ژوزه ساراماگو"
از کتاب: همه نامها
دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی.
گاهی نگاهت
آنقدر نافذ است
که خودم را نه
دیوار پشت سرم را
در چشمت می بینم.
"افشین یداللهی"
اینکه شمعدانی را "جانم" صدا می زنم،
دست خودم نیست
همیشه فکر می کنم که گلها را
تو به دنیا آوردی
به گلهای مریم و نرگس و یاس
یا همین بنفشه و شب بو
نگاه کن
زیبایی شان به تو رفته
تنهایی شان به من.
"حمید جدیدی"
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱ
ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ !؟
ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﯾﺎ
ﻣﻦ
ﺍﺯ
ﻗﻠﺐ
ﺗﻮ.
"ﺑﻬﺮﺍﻡ ﻣﺤﻤﻮﺩﯼ"
می خواستم
از پنجره ی تو
به دنیا نگاه کنم
پرده ای که کنار زدم اما
آغاز غمگین ترین نمایش جهان بود
و سکوت
ماندگارترین دیالوگش...
"محسن حسینخانی"
...
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطار است هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است.
...
"پرویز صادقی"