دل من، در دل شب،خواب پروانه شدن مي بيند ,
مهر در صبحدمان داس به دست,خرمن خواب مرا می چیند...
من یک فصل بیشتر ندارم... از پاییز به پاییز می روم.
امروزم خاکستری ست...احساسم رنگ انتطار دارد.
چقدر قدم های پاییز سنگین است و من لحظه ها را به پیشوازش , به تاریخ می سپارم.
بیاﺩﺭ ﻻﺑﻼﻱ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ،..!!!
ﺍﻳﻨﺠﺎ : ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ ... !
روی دست خداوند مانده ام...
خسته اش کرده ام...
آفتابی یکدست ,سارها آمده اند تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم:
"خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود "
زمان می وزد و در مسیر ثانیه ها خاطراتم تبخیر می شود...
من خلوتی را می خواهم , دور از دیروز , دور از فردا
آبرنگ
به نظر من بهترین روش است برای نقاشی و زندگی...
تو تصمیم می گیری ولی این رنگ و رطوبت کاغذ است که عمل می کنند.
کنترلی روی نتیجه نداری
تو باید بهترین تصمیم را بگیری و زبان آب و رنگ و کاغذ را بدانی تا شاید نتیجه به تصور تو نزدیک باشد ولی باز هم نتیجه چیزی متفاوت است.
دمای هوا ، رطوبت محیط ، جنس کاغذ و .... عوامل زیادی هستند که نتیجه را شکل می دهند و تو فقط جزئی از عوامل دیگر هستی ...
ابرنگ یعنی شکل اصیل زندگی.
ابرنگ یعنی اطمینان و ایمان به دنیا و دیگران
ابرنگ یعنی واقعیت.
مثل برگی خشک و تنها...
آن جاده با پیچ و خم و گره هایش انگار..اندیشه یک فیلسوف هیچ انگار است.
تا مرا دریابی به جنس ابر درآمدم تا مرا بباری...
به روز پیوستم تا مرا به روشنایی ببینی...
به تاریکی دل بستم که در ژرفایم آسوده باشی...
به هر رنگ و راه و جنس که درآمدم, بازهم خواستارم نشدی...
نهایتأ همان که بودم...ماندم
گل به گل ..سنگ به سنگ این دشت... یادگاران تو اند.
به حباب نگران لب یک رود قسم ,
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت...غصه هم میگذرد , آنچنانی که فقط خاطره ای می ماند.
پنجره مشکوک است به تاریکی ,
وقتی شب ماه را با تمام زیبایی اش به آغوش کشیده ,
پنجره پرده اش را می کشد ,
ما با هزار معنی تاریکی شب را میانمان تقسیم می کنیم.