بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو میساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفتههایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری!
و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماههای آن بدوی.
بانوی من
اگر دست من بود
برایت پایتختی
در گوشهی زمان میساختم
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دست های کوچک تو
در دستان من آرمیدهاند.
"نزار قبانی"
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
"سیدعلی صالحی"
همه چیز را که نمی شود نوشت...!
بعضی "دوستت دارم" ها
فقط لب مرا می خواهد و
گوش تو را
که بی فاصله بگویم:
"دوستت دارم".
"لیلا مقربی"
اینکه این روزها
چشم هایت نمی خندند
لب هایت مرا نمی بینند
و دست هایت
در من قدم نمی زنند
یعنی رفته ای...
فقط
چمدانت را جا گذاشته ای!
حواس پرت شده ام
اما یادم بوده
یک بغل "دوستت دارم"
و چند تایی بوسه
بگذارم کنار چمدانت
برای وقت هایی که من نیستم
و می دانم دلت
تنگ می شود برایم!
"بهنام محبی فر"
...
وقتی مقصد معلوم نباشد
دهان هیچ نامه ی عاشقانه ای
با هیچ بوسه ای مهر و موم نخواهد شد!
در من ننشستی!
و من چشم هایم را
کنار تمام پنجره های شهر
جا گذاشتم.
"محسن حسینخانی"